نیاز های اساسی ما انسان ها کدام ها هستند؟ برای من کدام نیاز اساسی تر است؟
براساس نظریه انتخاب،رفتار ما در هر زمان بهترین تلاش ما برای کنترل دنیای پیرامونمان و نیز خودمان بهعنوان بخشی از این دنیا است، بنابراین ما باید همواره بهگونهای رفتار و انتخاب کنیم که به بهترین نحو نیازهایمان را برآورده کنیم.طبق این دیدگاه رفتار هر شخص در هر مقطع زمانی بهترین تلاش وی برای ارضای نیازهایش است. اگرچه شاید این تلاش درواقع مؤثر و مفید نباشد، ولی درعینحال بهترین تلاش او است. این نیاز ها سلسله مراتبی نیستند یعنی لازم نیست اول یک نیاز برطرف شود تا بعد سراغ نیاز دیگری برویم.
پنج نیاز اساسی
پنج نیاز اساسی انسان بر اساس تئوری انتخاب شامل این موارد است:
- نیاز به بقا
- نیاز به عشق و احساس تعلق و معنویت
- نیاز به قدرت (موفقیت، ارزشمندی شخصی، شهرت)
- نیاز به آزادی و خودمختاری
- نیاز به تفریح
- نیاز به بقا
این نیاز شامل بیشتر اعمالی و رفتار هایی میشود که در بقاء و ادامه حیات ما نقش دارند. این نیازها شامل خوراک، مسکن، پوشاک، نیاز جنسی و امنیت است. تمام نیازهای جسمانی ضروری مانند نیاز به غذا، آب، هوا و سرپناه و پوشاک را شامل میشود. نیاز به تأمین امنیت برای ادامه زندگی نیز از زیرمجموعههای این نیاز محسوب میشود.همه انسان ها دوست دارند زنده باشند و در امنیت زندگی کنند. بنابراین هر آنچه زندگی و امنیت و منافع شان را تهدید کند برایشان نامطلوب است. نیاز به بقا فقط در اصل حیات نیست. ثروتمندی که از ترس آینده، خساست به خرج می دهد در واقع نیاز به بقای بیشتری دارد.ما برای ارضای این نیاز ها پول خرج می کنیم
- نیاز به عشق و احساس تعلق و معنویت
نیاز به دوست داشته شدن و مورد توجه قرار گرفتن نیز یکی دیگر از نیازهای انسان است. نیاز به احساس تعلق و پیوند عاطفی داشتن با دیگر افراد، نیازی است که در همه انسانها وجود دارد، نیاز به تعامل با دیگران و داشتن رابطه صمیمانه یکی از نیازهایی است که باعث صدور رفتار در ما میشود. سه حالت اصلی نیاز به عشق و تعلق:
- احساس تعلق اجتماعی
- احساس تعلق شغلی
- احساس تعلق خانوادگی
به اعتقاد گلاسر، نداشتن رابطه و پیوند عاطفی، یا وجود روابط ناخشنود یا رابطهای که در آن رضایتی وجود ندارد، ریشه اصلی تمام مشکلات پایدار روانشناختی در افراد است.
- نیاز به قدرت (موفقیت، ارزشمندی شخصی، شهرت)
تمایل انسان ها به برتری جویی، سبقت از دیگران و پیشرفت را به طور خلاصه نیاز انسان به قدرت می نامیم.ذات انسانها همواره میل به کنترل و مالکیت رویدادهای اطراف دارد و از گسترش قلمرو خود لذت میبرد. این بزرگ شدن قلمرو همراه با افزایش قدرت و نفوذ بر دیگران ادامه میابد. این نیاز بهخودیخود بد نیست اما در صورت زیادهروی در آن تبدیل به دیکتاتوری و زورگویی میشود.نیاز به کسب قدرت، ثروت، تأثیرگذاری و موفقیت، همچنین حس موفقیت، پیشرفت، افتخار، اهمیت و ودارزشمندی و خودشکوفایی را نیز شامل میشود. نیاز به قدرت اغلب بهصورت رقابت با افرادی که دور و بر ما هستند خود را نشان یدهد. همچنین توانایی انجام موفقیتآمیز برخی فعالیتها، مثل شنا کردن یا پیادهروی نیز از زیرمجموعههای این نیاز محسوب میشود. بهرغم اینکه در آنها رقابتی وجود ندارد، میتواند تابلویی از موفقیت و اعتمادبهنفس در ذهن فرد تصویر کند.
4.نیاز به آزادی و خودمختاری
هر انسانی نیاز به آزادی دارد تا بتواند بدون مداخله گری دیگران آن طور که خود دوست دارد زندگی کند. خلوت انسان ها نیز بخشی از قلمرو آزادی است.آزادی نیازی است که انتخاب را برای انسان میسر میکند. مثل انتقال یا مهاجرت از جایی بهجای دیگر برای ابراز آزادانه خویشتن، یا احساس خودمختاری درونی و باطنی. حتی در شرایطی که عوامل بازدارنده و سخت محیطی اعمال میشود، انسانها میتوانند همچنان آزادی درونی خود را حفظ کنند، به این معنا که آنها میتوانند انتخاب کنند که چگونه به شرایطی که در حال تجربه آن هستند پاسخ بدهند.آنچه ما بهعنوان آزادی میخواهیم این است که از روی اختیار زندگیمان را بکنیم و خودمان را بهطور آزادانه ابراز کنیم و از کنترل و فشارهای غیرضروری و بیرونی رها باشیم. افرادی که این نیاز را در خود بیشازحد معقول حس میکنند، از چارچوبهای قانونی و قیود بیزارند و تمایل دارند طبق قانون خود عمل کنند.
5.نیاز به تفریح
تفریح را پاداش یادگیری هم گفته اند. بنابراین مجموعه ای از تمایلات انسان برای یادگیری و خنده و کامجویی از دنیا را تفریح و لذت می نامیم.یکی دیگر از نیازهای حیاتی انسانها نیاز به تفریح است تا از این طریق تمایلات روحی و حس آزادی را تجربه کنند. شوخطبعی و پرداختن به احساسات یکی از مشخصات افراد با نیاز تفریح بالاست.ما تنها موجوداتی هستیم که میخندند و احتمالاً تنها موجوداتی که آگاهانه به دنبال لذت و تفریح هستند. در مسافرت و سرگرمیهای مختلف احتمالاً هزینهای که صرف لذت و تفریح میشود بیش از هزینهای است که صرف سایر نیازهای ما میشود؛ اما نیاز به لذت و تفریح چیزی بیش از استراحت یا خوشگذرانی است. لذت و تفریح یک نیاز اساسی است. تفریح نوعی پاداش ژنتیکی است که در ازای یادگرفتن و آموختن دریافت میکنیم. ما به سفر میرویم تا بیش از هر چیز به یادگیری بپردازیم. زمانی که به دنیا میآییم کمتر از حیوانات سطح بالا چیز میدانیم و بیش از همه آنها مجبوریم یاد بگیریم که چگونه نیازهای خود را برآورده کنیم. علم تکامل که جای زیادی را برای شانس و تصادف باقی نمیگذارد، لذت و تفریح را بهعنوان انگیزهای برای یادگیری در نظر میگیرد.
اگر نیازهای اساسی پنج گانه فوق در کسی ارضا شود، او خوشبخت ترین انسان است.
اگر در فردی هیچ کدام از این نیازها ولو به طور نسبی برآورده نشود، او را باید در زمره انسان های کاملاً ناخرسند جای داد.
بقیه انسان ها – که اکثریت جامعه انسانی را تشکیل می دهند – در حد فاصل این دو قرار می گیرند.
نکته ای که بهتر است فراموش نکنیم : این نیازها از انسانی به انسانی متفاوت است. مثلاً ممکن است کسی تمایلی به ریاست یک اداره کوچک هم نداشته باشد ولی دیگری تمام هم و غمش رسیدن به مقام وزارت باشد. نیاز به قدرت در این دو فرد، یکسان نیست.
یا ممکن است کسی به کارهای خطرناک دست بزند که ممکن است به بهای جانش تمام شود(مثل کسی که با موتورسیکلت کارهای نمایشی انجام می دهد) و دیگری برغم نیاز مالی و توانایی فنی، این کار را نکند. در شرایط مساوی، علت را باید در میزان نیاز هر یک از آنها به بقا جست و جو کرد.
یا کسی که هر شب قبل از خواب، همه درها را چک می کند که بسته باشند، نیاز بیشتری به امنیت دارد تا کسی که در شرایط برابر این کار را نمی کند.
ممکن است کسی عاشقانه به اطرافیانش مهر بورزد ولی دیگری خیلی خشک و بی روح برخورد کند. یکی ممکن است دوری از عزیزش را بیش از یک روز تاب نیاورد ولی آن عزیز بتواند بی هیچ مشکلی ماه ها دور از وی زندگی کند و دلتنگ نباشد.
بنابراین، نیاز به عشق و تعلق خاطر نیز در انسان ها یکسان نیست. با این حساب اگر یکی از زوجین، مدام به دیگری ابراز علاقه کند و دیگری این محبت را ابراز مداوم نکند، الزاماً معنی اش این نیست که دومی همسرش را دوست ندارد. علت این ماجرا در نیاز کمتر او به عشق و تعلق خاطر است.
در خصوص این نیاز باید گفت که ملاک سنجش آن، محبتی است که ابراز می کنیم و نه محبتی که دوست داریم دریافت کنیم.(کسی که بیشتر محبت می کند نیاز به عشق و تعلق خاطر در او بیشتر است)
همچنین ممکن است کسی دوست داشته باشد اوقات زیادی را آزادانه بگذراند و دیگری بخواهد در گروه (دوستان،خانواده و …) و همرأی آنها اقدام کند.ممکن است کسی بسیار علاقه مند به یاد گیری و تفریح باشد و دیگری کمتر.
تضاد در حوزه نیازهای 5 گانه
انسان ها در تعامل با یکدیگر، در صدد ارضای نیازهای اساسی خود هستند اما مشکل آنجا ایجاد می شود که بین ارضای نیازهایشان تضاد پیش می آید که این تضاد 5 حالت کلی دارد:
تضاد در حوزه “میزان نیاز به بقا”
قبل از شروع بحث ذکر این نکته مهم است نیاز به بقا صرفاً در مرگ و زندگی خلاصه نمی شود بلکه بعد از آن، احتیاط و محافظه کاری، مهم ترین جلوه نیاز به بقاست.
اگر دو نفر که با یکدیگر رابطه دارند (مانند دو دوست، دو شریک و از همه مهم تر دو همسر) در میزان نیاز به بقا همخوانی نداشته باشند ممکن است بین شان اختلاف ایجاد شود.
فرض کنید نیاز به بقا در مرد به شدت بالاست و از این رو بسیار محافظه کار است. مرد و همسرش که نیاز به بقا در او کمتر است در روستایی با هم زندگی می کنند.
زن به مرد می گوید که بهتر است 10 روز به مسافرت برویم ولی مرد مخالفت می کند و می گوید در این مدت ممکن است بلایی بر سر دام هایمان بیاید و هر چه زن استدلال می کند که می توانند از فرزندان یا همسایه ها کمک بگیرند، شوهر قبول نمی کند.
شاید زن این بی میلی شوهرش را نشانه ای از این بداند که شوهرش او را دوست ندارد ولی واقعیت این است که پای تفاوت در میزان نیاز به بقا در میان است و ربطی به عشق و دوست داشتن ندارد.
همان طور که می بینید ، منشأ خیلی از سوء تفاهم ها این است که ما نمی دانیم در کدام یک از نیازهای اساسی دچار مشکل هستیم. در حالی که اگر محل دقیق مشکل را بدانیم ، یکراست سراغ همان نیاز اساسی می رویم و بقیه را وارد ماجرا نمی کنیم و قضیه را پیچیده تر نمی سازیم.
ادامه بحث ، موضوع را بازتر می کند.
تضاد در حوزه “میزان نیاز به قدرت”
شک نکنید که این یکی، منشأ بیشتری ناخشنودی های بشر است، از روابط کلان بین المللی بگیرید تا روابط زناشویی.
انسان هایی که نیاز به قدرت در ایشان قوی است، به شدت تمایل دارند بقیه را کنترل کنند و حرف ،حرف آنها باشد. تحمیل اراده بر دیگران، از خصوصیات اصلی این افراد است.
با این اوصاف، فرض کنید زن و مردی که هر دو نیاز شدیدی به قدرت دارند با هم ازدواج می کنند. کاملاً قابل پیش بینی است که چه زندگی پر تنشی خواهند داشت زیرا هر کدام از آنها، طبق نیاز ژنتیکی اش به قدرت می خواهد بر دیگری اِعمال قدرت کند و حرف خود را بر کرسی بنشاند. (میزان نیاز انسان به هر کدام از “بقا،قدرت،عشق و تعلق خاطر،آزادی و تفریح و لذت” را ژن ها تعیین می کنند.)
در اینجا نیز شایع ترین سوء تفاهم این است که همسرم مرا دوست ندارد و الّا این همه زور نمی گفت. حال آن که ماجرا ، اینجا هم ربطی به عشق ندارد و داستان، داستان تکراری قدرت است.
در روابط بین دوستان و شرکا و … هم این گونه است و بسیاری از ما ، اگر ببینیم دوست مان در صدد سلطه جویی است و مدام می خواهد حرف خودش را بر کرسی بنشاند و به نظر ما اهمیتی نمی دهد، از او آزرده خاطر می شویم و حتی ممکن است به دوستی مان ادامه ندهیم.
اما اگر نیاز به قدرت در یکی از دو طرف کم باشد، مشکل حدی به وجود نمی آید زیرا کسی که نیاز کمی به اعمال قدرت دارد، نه تنها در صدد تحمیل اراده خود بر نمی آید بلکه از این که حرف آخر، حرف او نباشد هم نمی رنجد.
اگر هم هر دو، نیاز اندکی به قدرت داشته باشند، بسیار راحت تر با هم کنار می آیند و با مشورت همدیگر کارها را پیش می برند.
تضاد در حوزه ” عشق و احساس تعلق”
قبلاً گفتیم که ملاک در سنجش این نیاز، میزان محبتی است که فرد به دیگری ارائه می دهد نه میزان محبتی که دوست دارد تحویل بگیرد.
اگر زن و شوهر ، هر دو نیاز بالایی به عشق و احساس تعلق داشته باشند، مدام نسبت به یکدیگر محبت می کنند و از این نظر، زندگی گرمی خواهند داشت.
اما ممکن است این نیاز در یکی بالا و در دیگری پایین باشد. در چنین وضعی، آن که نیاز بالاتری دارد، چون به همان میزان که محبت می دهد، محبت نمی گیرد، دچار این باور می شود که همسرش او را دوست ندارد. در حالی که اغلب همسرش هم او را دوست دارد ولی به صورت ژنتیکی طوری برنامه ریزی شده است که نمی تواند ( نه این که نمی خواهد) به اندازه طرف مقابل، ابراز عشق کند.
اگر دو طرف، در این حوزه نیاز اندکی داشته باشند هم زندگی شان مختل نمی شود زیرا تعادل مهرورزی برقرار است.
تضاد در حوزه “میزان نیاز به آزادی”
کسی که نمی تواند اراده دیگران را تاب بیاورد و دوست دارد مطابق میل خود زندگی کند، هر جا خواست برود و هر کاری خواست انجام دهد و کسی که مقررات گریز است، نیازش به آزادی در حد بالایی است.
اگر دو نفر که نیاز به آزادی در آنها زیاد است با یکدیگر ازدواج کنند، امکان این که درگیر تنش ارتباطی شوند وجود دارد زیرا هر کدام از آنها طبق قاعده گریز از مرکز رفتار می کنند و دوست دارند جدا از هم و بدون قید و بندهای یکدیگر زندگی کنند. البته منظور الزاماً اقداماتی که جامعه آنها را غیراخلاقی می داند نیست بلکه در حالت احساس نیاز شدید به آزادی، افراد تعهد به طرف مقابل را نادیده می گیرند. مثلاً دوست دارند تنهایی به سینما بروند تا این که با شریک زندگی خود مشورت کنند که کدام فیلم را ببینند، کدام سینما بروند، چه ساعتی بروند، چه تنقلاتی بخرند و … .
زندگی های مشترک افرادی که هر دو طرف شدیداً نیازمند آزادی و فردیت هستند، در خطر تنش و طلاق است زیرا این قبیل آدم ها، بعد از مدتی که از همدیگر فاصله می گیرند و نهایتاً از هم جدا می شوند. احتمالاً بسیاری از زوج هایی که طلاق نگرفته اند ولی در خانه های جدا از هم زندگی می کنند، افرادی هستند که به شدت نیازمند آزادی اند و فردگرایی شان بالاست.
تفاوت “نیاز به قدرت” و “نیاز به آزادی” در این است که در اولی، شخص می خواهد خود را بر دیگری تحمیل کند و در دومی، شخص در صدد تحمیل اراده خود بر دیگری نیست ولی در عین حال، حال و حوصله خرده فرمایشات دیگران را هم ندارد.
تضاد در حوزه “تفریح و لذت”
اگر این نیاز در یکی بالا و در دیگری پایین باشد، مشکل ارتباطی ایجاد می شود. مثلاً فرض کنید کودک درون مرد هنوز زنده است و شادی می کند و علاقمند به یادگیری و خنده است و با بچه های فامیل بازی می کند و در یکی مهمانی خانوادگی برایشان تقلید صدا می کند اما زن، این چنین نیست و حتی به سختی می خندد.
در این فرض، زن، شوهر خود را موجودی لوده و مسخره تصور می کند و مرد هم زنش را فردی متکبر و بی روح.
اگر این نیاز در هر دو بالا باشد، زندگی شان از این منظر، می تواند پر شور و هیجان باشد. اگر هم هر دو نیاز اندکی به تفریح و لذت داشته باشند، لااقل در خصوص این نیاز اساسی، با هم دعوا نخواهند کرد و مثلاً هیچ گاه بین شان این بحث در نخواهد گرفت که با هم سوار چرخ و فلک بزرگ شهر بشوند یا نه؟!
با این اوصاف بهترین روابط در حالتی شکل می گیرد میزان نیازها طبق فرمول زیر باشد:
نیاز دو طرف به “قدرت و آزادی”——–» کم
نیاز دو طرف به “عشق و تعلق خاطر” و “لذت و تفریح” ——-»زیاد
حال با انجام تست زیر با مهمترین نیاز خود آشنا شوید